تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۸ بهمن فکر کنم

بعد از مدتهاااا!

تقریبا سه هفته از طرحم مونده و این مرحله هم داره تموم میشه. نمیدونم بعدش قراره چی بشه. نمیدونم اون چند ماهی که قراره خونه نشین باشم، چطوری باید قسطامو بدم. کلی دغدغه مالی و درسی و کاری رو سرم ریخته ولی بدتر از همه، داغ نبودن اون عزیزیه که دیگه نیست و بعد از ۹ ماه هنوز نتونستم بپذیرمش.

بگذریم

دو روزه دارم به یه چیزی یا به عبارتی یه کسی فکر میکنم. چند سال پیش یه نفر توی زندگیم بود (با هم توی رابطه نبودیم). جز معدود ادمای زندگیم بود که معتقد بودم واقعاااا ادم خوبیه. دوستش داشتم (عشق نبود) و همیشه فکر میکردم اگه قرار باشه یه ادم مورد اعتماد باشه که همیشه توی زندگیم بمونه اون ادمه. گاهی به ابن فکر کردم که شاید بتونیم وارد رابطه بشیم و مطمئن بودم اگه چنین چیزی شکل بگیره، هرگز پایانی نداره. و واقعیتش اینه که ترسیدم. از شدت مذهبی بودن خانوادش ترسیدم و هرگز پا پیش نذاشتم. اونم نذاشت. چند سال گذشته و اون الان بچه هم داره. مدتها هم هست که ازش بی خبرم. دو روزن دارم از خودم میپرسم مگه چند بار توی زندگی ادم پیش میاد که یه ادم خیلی خوب و قابل اعتمادو بشناسه. چرا اون موقع هیچ وقت نذاشتم چیزی جدی بشه. چرا غرق فرند زون شدم. اصلا چقدر کارم درست یا غلط بود؟ نمیدونم. فقط دو روزه حس میکنم دلم واسه اون روزا تنگ شده و شاید ته دلم پشیمونم که همه چی یه جور دیگه پیش نرفت. البته نمیدونم. شایدم تصمیم درست و منطقی همین بود. یا اصلا شاید اون حس خاصی نداشت که هیچ وقت چیزی نگفت. چند سال گذشته و دیگه اینا هیچ اهمیتی نداره. صرفا دو روزه اینا توی دلم بود، دلم میخواست یه جایی ازش حرف بزنم. همین...

۰ نظر ۵ موافق ۲ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان