تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

شمارش معکوس روی پنجاه عه

چند وقت پیش داشتم به مشاورم میگفتم من پارسال این موقع دور n ام بودم. ولی امسال خیلی عقبم و فلان. گفت تو مثل اونایی هستی که چند وقت بعد کات کردن، بدی های طرفو یادشون میره و فقط خوبیاشو یاداوری میکنن. یادت رفته پارسال میانگین درصد ازمونات به ۳۰ نمیرسید ولی امسال انقدر خوب ازمون میدی.

نکته اینجاست که

ادم تو همچین وقتایی کل ذهن و گذشته و همه چیشو شخم میزنه. چند وقت پیش دیدم اکسم توی توییتر نوشته بود نامزد کرده. بعد یه جایی ته ذهنم داشتم کنکاش میکردم که نکنه من توی کات کردن عجله کردم و واقعا خوب بود و فلان. دیروز داشتم توی هیستوری چتم با دوست نزدیکم دنبال یه چیزی میگشتم. یهو رسیدم به توضیحاتم درمورد اون شبی که باهاش بیرون بودم. از خوندنش تنم لرزید. انگار تازه یادم افتاد اون همه تراپی و قرص و روانپزشک بعدش واسه چی بود. کم حافطه شدم خیلی. الانم یه ویدیو مسیج قدیمی ازش روی گوشبم دیدم. حالم بد شد از لحن حرف زدن و صداش و همه چی. کلی حس بد توی ذهنم زنده شد. جالبه حتی یادم نمیاد متولد چه سالی بود! یا خیلی حافظم ماهی طور شده یا از بی اهمیتی فراموش کردم.

عین روز برام روشنه که امسال هم نمیشه. ولی حسرتش باهام میمونه. واسه این دو سالی که زندگی بهم حروم شد. واسه ۱۶ ماه طرحم که اونقدر سخت گذشت. واسه رویاهایی که تو ذهنم ساختم و نشد.

حالم از اینستا و توییتر به هم میخوره. این بار دیگه دی‌اکتیو نکردم. دیلیت دائمی کردم. حالم از این همه ادایی بودن به هم میخوره. بازگشت همه بسوی وبلاگ است ظاهرا.

خیلی ذهنم شلوغه. خواستم یه گوششو سبک کنم.

دیشب خونه تنها بودم. در واقع از بعد عید و با شرایطی که پیش اومده، هر شب من و داداشم تنهاییم. دیشب اونم نبود. دوباره داشتم به یاد داییم ضجه؟! میزدم. یهو یه پروانه اومد پست پنجرم و چند دقیقه دور و بر پنجره اتاق میپرید. داشتم فکر میکردم کی میدونه. شاید همه چی بعدش تموم نشه. شاید الان یه جایی داره با فراغ بال پرواز میکنه.

یه سال و چند ماه گذشته. هنوز هیشکی تو این خونه مشکیشو از تن درنیاورده. سفیدی های موهای مامانم که این همه مدت رنگ نخورده. ادمایی که روحشون پیر شده. مامان جونم که هر دکتری میره میگن چیزیش نیست و از افسردگیه و با زندگی قهر کرده و دلش میخواد بمیره و فلان. یا حتی خود مامانم که بعد این اتفاقات، دکتر گفته لود دریچه قلبش فلانه و هرچی.

داداشم سال دیگه کنکور داره. وسط این زندگی و این همه دردسر، حس میکنم تنها چیزیه که باید ازش محافظت کنم. قید خیلی چیزا و خیلی ادمارو تو ذهنم زدم. 

هوف. بقیش واسه بعد

۰ نظر ۹ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان