تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۱۵۹. پارسیل

خیلی خیلی دلم میخواد طرح درمان دادن پارسیل رو یاد بگیرم. یه چیزای حدودی بلدم ولی خب اصلا کافی نیست. رفرنس رو خوندم، سر کلاسا هم بودم ولی انگار یه چیزیه که بیشتر تجربیه.. نمیدونم. ولی مسخرست که کل ترم رو واسه ی درس دادن انواع میجور و ماینور کانکتور و کلاسپ و ... میذارن ولی واسه اموزش طرح درمان فقط یه جلسه.کی تا حالا با دو تا دونه کیس طرح درمان یاد گرفته اخه؟! تازه فردا هم قراره ازش سوال بیاد! موقع خوندنش بیشتر از اینکه به امتحان فردا فکر کنم از این حرص میخوردم که من چرا بلد نیستم طرح درمان بدم. چرا در طول ترم کیسای مختلفو واسه خودم بررسی نکردم تا یاد بگیرم؟! چرا استادا انقدر پارسیل این ترمو سرسری گذروندن؟! :| 

۴ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

۱۵۸. قدم به قدم تا حال خوب..

خب کسی اگه منو بشناسه میدونه که من به شددددت وسواس فکری دارم. اتفاقات تموم میشن ولی تا همیشه تو مغز من رژه میرن.تک تک حرفا و جمله ها و رفتارا و همه چیز.. خاطراتی که دوستشون ندارم هر روز عین کابوس جلوی چشمم تکرار میشن.همییشه مدام نگران این بودم که یعنی از فلان کلمه و جملم چی برداشت شده. یعنی کی چه فکری کرده. اخرش چی میشه، چرا فلان چیز فلان طور شد و ... و اینا به مرور روح و روان ادمو به معنای واقعی فرسوده میکنن.ادم نابود میشه. تا اینکه با یه کلمه ی جادویی اشنا شدم! چی؟! «به کتفم» 😂 الان این تنها واکنشم نسبت به اتفاقاته. هرکی هرچی میگه یا هر اتفاقی میفته به خودم میگم به کتفم و اصلا فدای سرت که کی چی فکر میکنه. همه ی تلاشمو میکنم که خیلی راحت از کنار مسائل عبور کنم. من مسئول تصورات درست و غلط دیگران نیستم و از همه مهم تر نظرشون هیییچ اهمیتی نداره.ادما ممکنه هر تصوری نسبت به من داشته باشن و خب اصلا به این معنی نیست که من توی تعریفی که از من دارن میگنجم. درمورد همه ی اتفاقایی که قبلا افتاده و دوستشون ندارم هم فقط به خودم میگم فدای سرت.گذشته و تو قرار نیست تا ابد بابتش خودتو عذاب بدی.. مهم نیست چی شده مهم الانیه که توش هستی. و خب حتی نمیتونم توصیف کنم که حالم چقدرررر خوبه. واقعا ارامش دارم. با خودم قرار گذاشتم یه موضوع هرچقدر هم مهم باشه بیش از یک ساعت بابتش حرص نخورم. خستگیا و دل گرفتگیام رو با خودم تا روز بعد نبرم.شاید اگه این رویه جدید نبود تمام این روزام باید به غم میگذشت. شب امتحان تشخیص یه استوری گذاشته بودم و یکی از دوستام فرداش اومد گفت قضیه این خستگی و اینا چیه. گفتم هرچی بوده مال همون دیشب بوده.الان حالم خیلی خیلی خوبه. بهش گفتم ببین اینا و اینا و اینا پیش اومده. شاید هرکس دیگه بود کاملا تحت فشار قرار میگرفت.ولی نه غمگینم نه گریه کردم نه افسرده ام و نه حتی ذره ای حالم بده. فقط یک ساعت دلم گرفته بود و همین. بهش میگفتم که خیلیا میگن با این همه کار و درس چطوری حاضر میشی شب امتحان بیرون کلاس بری یا کلی وقت واسه کارای جانبی بذاری.ولی واقعا اینا واسم مثل سوپاپ اطمینان میمونن. اگه اینا نباشه واقعا روح و روانم بیمار میشه از شدت فشارای مختلفی که وارد میشه.شب امتحان شاید باعث شه کمتر بخونم ولی درعین حال هم باعث میشه با روح و روان سالم تر و انرژی بیشتری ادامه بدم.اگه بخوای فقط دغدغت درس باشه، تو این فضا له میشی حقیقتا.. امیر میگفت هروقت یکی میگه وقت کتاب خوندن ندارم فقط تورو واسش مثال میزنم.

پ ن: میخواستم بیشتر بنویسم ولی بقیش باشه واسه بعد.اینستا و توییترمو حذف کردم تا این چهارتا امتحان اخر هم به خیر بگذره.. 

۳ نظر ۶ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان