سال اولی که کنکور دادم رتبم اونی که باید، نشد. بعدش دعوت شدم جشن رتبه های برتر کانون واسه ی رتبه ی زبانم.. مامانم با کلی اصرار بردم جشن. حقیقتا تلخ ترین و دردناک ترین جشنی بود که یه نفر ممکنه تو عمرش تجربه کنه. به خودم قول دادم سال بعدش واسه رتبه تجربیم توی جشن باشم. من هیچ وقت کانونی نبودم و همون سال اول هم فقط چند تا ازمون اخرش رو به اجبار یه بنده خدایی دادم.. سال بعدش کلی راه رفتم و توی جشن گزینه ی ۲ توی تهران بودم. فقط و فقط بخاطر قولی که سال قبلش به خودم داده بودم..
خب امتحان تشخیص هم تموم شد. جالبه که تشریحیاش رو خیلییی راحت تر جواب دادم تا تستیا!اگه بخوام از یه دیدی غیر از دبد دانشجو به همه چی نگاه کنم، بنظرم بهمون ظلم شده که بخاطر تعداد خیلی زیادمون امتحانات تستی شدن. نه تستی خوندن کمکی به یادگرفتن ادم میکنه نه تستی جواب دادن سواد کسی رو میسنجه. خیلی کنکوری طور یه سری نشونه گذاری میکنیم و میریم امتحانو پاس میکنیم.قشنگ نیست بنظرم..
امتحان بعدی هم اونیه که من میفتم.تنها درسیه که بعد از میانترما نخوندمش.سیستمیک.. همه درسارو تا قبل از امتحانا و حتی فرجه ها خونده بودم جز این یکی که نمره میانترمم هم خیلییی بد بوده. کاش پاس شم :|
ایشالا که هیچ کدوم از دندونام برگشت نمیخوره. نمره ی امتحان کتبی اندو هم اومد و خیلی خوب بود. کاش نمره ی نهایی هم خوب باشه خیلی :)
واقعا دیگه مغزم خستهست و همراهی نمیکنه.. نمیدونم چه کنم.. دیگه نمیکشم جدا..
لعنتی این بخش جراحیش تموم شدنی نیست. انقدر فضاها و ارتباط عضله ها و اینارو حفظ کردم که توی اناتومی هم حفظ نکرده بودم. دیگه ذهنم کاملا خستهست. درکل جز امتحاناییه که خیلی خوب خوندمش، کاش نمرهش هم خوب بشه. نمره ی تشخیص عملی هم اومد و خیلی خوب شدم ^_^ چی میشه همه ی نمره های این ترم انقدر دلبر باشن؟!
یک لحظه وسط درس خوندن پرت شدم به روزای خیلی دور. به سه و چهار سال پیش، یه همچین روزایی.. اینکه مدام به این فکر میکردم که اینده قراره چه شکلی باشه، سالای بعدش قراره کجا باشم. اون روزا بخصوص سال دوم کنکورم همش با خودم میگفتم خدایا تو فقط نشونم بده سال دیگه قراره کجا باشم، من چندین برابر بیشتر درس میخونم! الان سال ها ازش گذشته و کتاب جراحی و پاتولوژی جلوم بازن. یه لحظه خودمو با نگاه اون سالا دیدم و واقعا خدارو شکر کردم بابت همه چیز.. چند سال گذشته ولی هنوزم که هنوزه هر روز خدا رو بابتش شکر میکنم. خیلی وقتا خیلی سخت و پرفشار میگذره ولی هنوزم به نظرم این با ارزش ترین چیزیه که توی زندگیم بهش رسیدم.. شاید اونایی که همون سال اول قبول شدن چنین حسی رو نداشته باشن، ولی من دو سال از عمرمو کامل صرفش کردم.. بیشترین تلاش زندگیمو صرفش کردم. مگه تو زندگی لذتی بالاتر از این هست که بدونی همه ی تلاشتو کردی و نتیجشو هم گرفتی؟!
امتحان بعدی هم تشخیصه که خب تشریحیه. تازه از مباحث میانترم هم دوباره سوال میاد!! نصفش مال گروه پاتوئه و نصفش جراحی. فقط خدا خودش به خیر بگذرونه!
امروز رفتم عکسای امتحان رادیو رو از استاد گرفتم. خیلی خوب شده بودن البته جز یه نکته کوچیک. خیلی دلم میخواد زودتر نمره درسایی مثل رادیو و پروتز که استادا طبق شناختشون نسبت بهت نمره میدن بیاد تا ببینم چند شدم.ولی از جمله خوشحالیای این ترمم اینه که احتمالا تونستم تصویر خوبی از خودم توی ذهن استادای عملی باقی بذارم. اینکه میگم استادای عملی واسه اینه که ما بخاطر تعداد زیادمون هیچ وقت سر کلاسای تئوری شناخته نمیشیم. ولی توی کلاسای عملی هر چند نفر یه استاد دارن که خب مسلما اون استاد در طول ترم اون تعداد محدود دانشجو رو خواهد شناخت.از بهترین قسمتای این ترم هم میتونم به این اشاره کنم که استادای همه ی درسام خیلی خیلی خوب بودن و واقعا شانس اوردم.ایشالا که این خوش شانسی رو تا اخر ترم دوازده داشته باشم :)
خب یه نفر دیگه هم اومده پی ویم و ازونجایی که اگه بگم باز فحش میخورم نمیگم. چاره چیه؟! اینکه همه رو هدایت کنم به کانال رفاقت! رفاقت یه عمر میمونه ولی این روابط کشکی دو ساعت.
خداروشکر بابت همه چی..
پارسیل هم بالاخره تموم شد. حقیقتا امتحان نبود، انتقام بود!
وکس آپ عملیش رو هم تحویل دادم و تمام.چندان تمیز کار نکردم ولی اولا حوصلشو نداشتم و مهم نبود،دوما هرکاری میکردم موم از روی گچ تمیز نمیشد. مهم اینه که تموم شد..