تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۸ خرداد ۰۱

یعنی میشه طرح من یه روزی تموم شه؟! اینا روح و روان منو گاییدن. خودم وضعم خرابه، این زبون نفهما هم بدتر عذابم میدن. ستون فقراتمو هم که دیگه از دست دادم.

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۳۰ اردیبهشت ۰۱

یک هفته تمام اینترنت قطع بود. کلی ادم کشته شدن. هر روز کلی ادم ساچمه خورده اوردن همین درمونگاه‌های خودمون. یکیشون زیر دست پزشکمون احیا نشد و مرد. شهر و روستاهای طرحم صدر اخبار و اعتراضات بودن. ولی حتی پوشش خبری واقعی هم داده نشدن. فعلا در همین حد

۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۲۰ خرداد ۱۴۰۱

کجایی ببینی زندگی به هممون حروم شده؟! تو که همیشه واسه همه چی راه حل داشتی، پاشو بگو با این همه اشک چه کنم؟! 

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

۱۶ اردیبهشت ۰۱

اگه میگفتن صدتا ادمی که ممکنه توی ده سال آینده بمیرن رو اسم ببر، هرگز این ادم به ذهنمم خطور نمیکرد. از وقتی که نیست، همه تصوراتم نسبت به مرگ به هم ریخته. مرگ دیگه چیزی نیست که نیاز به دلیل یا بیماری یا حادثه یا سن بالا داشته باشه. هربار که گوشیم زنگ میخوره تن و بدنم میلرزه که یعنی کی مرده، روزی صد بار با همه تلفنی حرف میزنم که مطمئن شم زنده‌ان. مرگ دونه دونه عزیزام رو تصور میکنم. دارم تنهایی تو این خونه دیوونه میشم.

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

دوباره ۱۴ اردیبهشت

من اصلا نمیدونستم این میزان از غم هم وجود داره. با اشک غذا میپزم، با اشک ظرف میشورم، با اشک غذا میخورم و با چشمایی که از اشک تاره درس میخونم. قلبم دیگه کشش این همه غمو نداره. یعنی دیگه هیچ وقت خنده هاشو نمیبینم؟!

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۱۴ اردیبهشت ۰۱

کجایی اخه عزیز دل من؟! بخدا که غمت نه تمومی داره نه ذره‌ای سبک میشه. کی گفته گذر زمان همه چیو التیام میده؟! من قلبم داره از جا درمیاد دردت به جونم

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۱

داغت کم نمیشه عزیز دلم. بخدا که نمیشه. قلبم آروم نمیگیره. صدای خنده هات هنوز توی گوشمه. اخه چطوری باور کنم؟! اخ عزیز دلم الان کجایی؟! اخ. اخ

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

نیمه شب ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱

۲۶ ساله شدم و باید بگم که از پارسال تا امسال یک سال که نه، حداقل ده سال گذشته. همه سختیاش به کنار، این غم آخر واقعا کمرشکن بود. آخ از این همه درد.

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۷ اردیبهشت

مرگ عزیزتو که ببینی، دیگه هر غمی درمقابلش به شوخی شبیهه. یه تیکه از قلبت برای همیشه کنده میشه و جای خالیش به وضوح حس میشه. حس میکنم یه چاقو تا دسته توی قلبم فرو رفته. چطوری ممکنه اخه؟! چقدر بی‌انصافی خدا...

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۱/۲/۴

عزیز دلم رفت زیر خاک. صداش هنوز توی گوشمه، تصویرشو جلوی چشمام میبینم. جیگرم هزار پاره شده. این چند روز بدترین کابوسای عمرمو زندگی کردم. همیشه تصور مرگ عزیز واسم ترسناک بود و بالاخره به سرم اومد. دایی نازنینم که همه روی اسمش قسم میخوردن، جوون و بدون هیچ بیماری و دلیل خاصی، قلبش توی یک لحظه ایستاد و تمام. باورم نمیشه. اشکام بند نمیاد و از طرفی از بس گریه کردم دیگه اشکی واسم نمونده. خدایا چطوری حساب میکنی که اینطوری داغ روی دلمون میذاری؟!

۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان