تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

13. کراش :|

انقدر رفیقمو حرصش دادم که چطوری عاشق اون سال بالاییه شدی وقتی اصلا نمیشناسیش، که به سر خودم هم اومد! روی یه سال بالایی کراش پیدا کردم :-)))))) جالبیش هم اینه که روزی صدبار تو دانشکده جلوی چشمم ظاهر میشه لعنتی.. خوشگل نیستاااا ولی خیلی متشخص و جذابه لعنتی :-))))))

البته ناگفته نماند که ما روی بیش از یه نفر کراش داریم، ولی این یکی بدجوری رفته رو مخم ;-)

اانقدررر هم که ما تابلوبازی و مسخره بازی درمیاریم که خود طرف هم کاملا حساس شده واسه همینم روم نمیشه برم اینستا فالوش کنم :-))))


+شت به این زندگی واقعا :-)))))

۴ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

12. وقتی دیگه مامانت اونجا نیست که کاراتو بکنه و نذاره به خودت زحمت بدی :-))))

امروز پنج صبح بیدار شدم. شیش صبح از خونه زدم بیرون و از ساعت هفت تا چهار و نیم عصر توی لابراتوار سر پا بودم. انقدررررررر خسته ام که حس میکنم کمرم داره از وسط نصف میشه. تازه دیگه امروز دیدم نمیشه دونه دونه قالب گرفت و گچ ریخت، واسه همینم مولد و تری اضافه اوردم و پنج تا پنج تا قالب میگرفتم و کست گچی میساختم. و خب انصافا به مرور هم اندازه ی دقیق آلژینات و گچ و آب دستم اومده، هم راحت تر هم میزنم، هم کارم تمیزتر در میاد، هم سرعت و دقتم بالا رفته، هم میدونم تری چه سایزی باید استفاده کنم و ... نه تنها مال خودمو درست میکنم، مال دوستامو هم درست میکنم. علاوه بر اون منی که در تمام عمرم ظرف نشسته بودم، هر پنج دقیقه یه بار باید ظرف بشورم اونم ظرفایی که چون گچ و مواد توشون خشک شده اصلا قابل شستن نیستن!!! 

اونی که توی دانشکده از سر تا پا رفته توی گچ یه جوری که انگار از کارگری ساختمون اومده، دستاش از چندین و چند نقطه بریده!!، مقنعش دیگه داره از سرش میفته و با یه عالمه وسیله توی دانشکده جا به جا میشه، اون منم!!! بقول دکتر هوپ تبدیل به فلور نرمال لابراتوار شدم. صبح که میرم بجز نگهبان دم در هیشکی هنوز نیومده و عصر که وسایلمو جمع میکنم، برقای دانشکده رو خاموش کردن و همه رفتن :|

واقعا هیچ وقت توی تصورم هم نمی گنجید از همین اول انقدر کار سختی باشه و اینکه یه روزی انقدررر از خودم کار بکشم. تنها کاری که بعد از رسیدن به خونه میکنم دوش گرفتن و خوابه. 


پ ن 1: چقدر رشته ی پرخرجیه!! یعنی من مدام در حال خرید وسیله و موادم و همش هم واقعا گرونه :|||

پ ن 2: امروز یه اتاق گچ بود که ما ها توش بودیم و یه اتاق گچ دیگه هم کنارشه. بعد رفتم تو اون یکی اتاقه که یه کاری انجام بدم، بعد دیدم اونجا همه جفت جفتن!!! ملت دوس پسرای سال بالاییشون اومده بودن خصوصی بهشون اموزش میدادن یا اگه هم دوس پسراشون همکلاسی خودمون بودن، بازم پسرا واسشون انجام میدادن و اینا فقط نظارت میکردن. :-))))))) یه ملتی از رفقای سینگل با دیدن اون اتاق افسرده شدن اصن :-))))

۸ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

11. چقدر سخته لعنتی..

فقط اینو میدونم که هیچ وقت به تخصص پروتز فکر هم نخواهم کرد!



+ خیلی خیلی خسته ام. کامنتارو هم جواب میدم بزودی..

++ انقدررررر امروز دعوا و بحث کردم که اخرش حرفمو به کرسی نشوندم :-)))))) یعنی تا اخر سال شیش آبرو واسه من نمیمونه تو این دانشکده ولی راضیم از خودم ;-)

۴ نظر ۷ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان