تماما مخصوص

سمفونی یک زندگی..

۲۹۲. سیزده به در

۱. تو یه پیجی یکی گفته بود وقتی ما کنکوری بودیم همه بهمون میگفتن اینایی که پزشکی قبول شدن و فلان دانشگاهن و اینا، بچه های چوپون روستایین که بدون امکانات تو طویله درس خوندن تا قبول شدن و باید سختی کشید و فلان. وقتی رفتیم دانشگاه دیدیم اتفاقا همه از ادمای مرفهن و با امکانات و کلاسای فلان قبول شدن و اینا. تازه فهمیدیم اون بچه چوپونی که تو طویله درس خونده خودمونیم‌ :)))))) خیلی خوب بود جدا. حس چوپونی و طویله و اینا بهم دست داد :))))

۲. دیشب داشتم فکر میکردم. بعد با خودم گفتم عهههه. فلانی که پروندیش، باباش رئیس فلان دانشگاه علوم پزشکی بودا :| و اون موقع که پسره سعی در مخ زنی داشت و اینا، حتی واسه ی ثانیه ای به ذهنم خطور نکرد که مثلا این دندونه، باباش فلانیه، وضع مالیش فلان طوره یا هرچی.. صادقانه اگه بخوام فکر کنم هرکس دیگه ای بود قطعا به این چیزا فکر میکرد ولی من تا دیشب اینا حتی واسه لحظه ای به ذهنم نرسیده بود. تازه دیشب نشستم فکر کردم که عههه چه کسایی رو پارسال پروندم. خدایی هرکی دیگه جای من بود انقدر ساده از کنارشون نمیگذشت. به این نتیجه رسیدم سینگلی من به دلیل نبودن کیس یا حتی نبودن کیس خوب نیست. کلا تو این فاز نیستم انگار. توان و حوصلشو در خودم نمیبینم. من الان اینم، به سی سالگی برسم چطوری میشم‌ :| همه ادمایی که پارسال سر راهم قرار گرفتن، هیچ وقت توی ذهنم بررسیشون نکردم که فلانی خوبه یا بد. فقط میدونستم باید همه چیو به سمت رفاقت سوق بدم یا به اون ادم نه بگم و تمام. گزینه ی دیگه ای توی ذهنم نمیومد.

راضیم از خودم جدا :))))

۳. از سیزده به در بیرون رفتن خوشم نمیاد. وقتی آدم کل عیدو توی طبیعت و بیرون بوده، چرا توی این شلوغی باید بره بیرون؟! موندم خونه و دارم کلاسپ های ارتو رو درست میکنم. نمیخوام غر بزنم وگرنه یاداوری میکردم چقدر از این کار متنفرم :|

۴ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

۲۹۱. ۱۰ فروردین ۹۸

چهار تا عید گذشته رو بهش تبریک گفتم. امسال با خودم گفتم دیگه نه. چرا باید هرسال من تبریک بگم؟! یه بارم صبر کنم ببینم اون یاد من میفته یا نه. چهارم فروردین که توی سفر بودم زنگ زد! عجیب بود در کل.. توی این پنجمین سال نسبت بهش به بی تفاوتی کامل رسیدم..

هرسال به دور از ذهن ترین ادما هم پیام میدادم و تبریک عید میگفتم. کوچیکتر و بزرگتر.. پیام هرکسی رو هم متناسب با خودش مینوشتم. دوست داشتم اونی باشم که اصلا انتظار دیدن پیامشو ندارن و بدونن که به یادشون بودم و واسشون احترام قائلم. ولی خب امسال فقط به یه عده ی کمی پیام دادم. خواستم ببینم ادمایی که هرسال به یادشون بودم به یادم هستن یا نه که خب جز دو سه نفر اینطور نشد. فلذا! احترام زیادی نسبت بهشون ممنوع 😅. چه کاریه ادم وقت و انرژی صرف کنه؟! تعداد کم رفیق ولی با کیفیتش خوبه..


موهام یه حد وسطیه که نه کوتاهه نه بلند. خلاصه اینکه به این دلیل امسال به دین مبین اسلام رو آوردم و بیرون و توی سفر روسری سرم میکردم :))))) تجربه بیخودی بود. دیگه با همین سایز موهام هم سرم نمیکنم. چیه این مسخره بازیا؟! 


متری شیش و نیم رو دیدم و چقدر خوب بود. خیلی دوستش داشتم. با مامانم قرار گذاشتیم این سری تنوعی سانس اخر شبشو بریم. خیلی چسبید واقعا :)))


چندساله مامانم واسم برنامه ریخته که تابستون امسال یه کاریو بکنم. ریسکه، شک دارم، به خیلی عوامل دیگه بستگی داره و خیلی چیزای دیگه. هنوز کامل مطمئن نیستم که انجامش بدم ولی کاش اوکی شه و کاش خیلی خوب پیش بره.


هروقت برنامه ای دارم اگه قبلش ازش حرف بزنم هیچ وقت انجام نمیشه :| تابستون پارسال اومدم گفتم میخوام فلان کارارو کنم هیچ کدومش پیش نرفت. الان دیگه طبق معمول حرفشو نمیزنم تا وقتی که به نتیجه برسن. ولی برنامه های متنوعی واسه امسال دارم :))) دو سال دیگه بیشتر از دانشجویی نمونده. نهایت استفاده و لذت رو ببریم ازین اندک زمان باقی مونده. بهترین فرصت ممکنه :)


دلم تنگ شده واسه میم. واسه اینکه بریم کلپچ، سینما، همون جای همیشگی قدم بزنیم و حرف بزنیم.. از بعد عید هم تا نیمه اردیبهشت امتحان دارم. بعدش هم باید یه تایم خالی مشترک پیدا کنیم و هووف :(


حالم خوبه و کاش این حال خوب تا اخر امسال پایدار بمونه..‌ هرسال عید یه روزاییش به هم میریختم که امسال همه چی اوکیه کاملا..


کانال هست، اینستا هست، توییتر هست، همه چی هست ولی هیچ کدوم وب نمیشه. دلم میگیره وقتی میبینم اینجا انقدر سوت و کوره :( دلم تنگ شده واسه روزایی که هنوز وب نویسی پررونق بود.

۴ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۲۹۰. کارهای نکرده

یه ژانری توی توییتر راه افتاده (اولش بین غیر ایرانیا) که کارای ساده ای که خیلی معمولین و تا حالا انجام ندادن رو نوشتن. تانزانیا هم توی کانالش همین کارو شروع کرده و همه دارن ناشناس میدن. (itstanzania@). اگرچه که کلا پیاما به یه سمت و سوی دیگه ای رفتن ولی از جهاتی واسم جالب بودن. داشتم فکر میکردم خیلی ازین چیزایی که خیلیا با حسرت از تجربه نکردنش صحبت کردن، واقعا خیلی ساده و معمولین و چقدر خانواده های خیلی سنتی و مذهبی هستن که من شاید هیچ وقت چندان بهش دقت نکردم. داشتم فکر میکردم چقدر جو خانواده و پدر و مادر آدم مهمن و ما شاید هیچ وقت خیلی به این قضیه دقت نکردیم. خیلیا گفته بودن هیچ وقت پدر و مادرشونو بغل نکردن و نبوسیدن که واسم عجیب و غم انگیز بود. غذاهایی که گفتن نخوردن، رستوران و کافه و سینما و سفرا و مهمونیایی که نرفتن، سوپرایز شدن و کادو گرفتن، رقصیدن و خیلی چیزای دیگه رو من همیشه فکر میکردم چیزایین که همه ادما توی خانواده تجربش میکنن. فکرشم نمیکردم واسه انجامشون نیاز باشه به به استقلال رسیدن اون ادم و شرایط خاصی بخواد. یا بعضیا گفته بودن تا حالا با مردی دست ندادن، بدون روسری نبودن یا با بلوز و شلوار تو مهمونی نبودن و اینا. داشتم فکر میکردم محدود کردن خانواده ها چقدر میتونه باعث بشه کارای خیلی خیلی معمولی و بی اهمیت واسه ی بچه هاشون مهم و خاص جلوه کنه.‌ 

یه عده خیلیییی زیادی هم گفته بودن که تا حالا دوست پسر نداشتن، دیت نداشتن، عاشق نشدن، کسی رو نبوسیدن و بغل نکردن، تا حالا دوست داشته نشدن یا کسی بهشون نگفته زیبا هستن و ... راستش من کلا نظرم درمورد همه چیز اینه که تا وقتی که کاری رو انجام ندادی و بدتر از اون، به شدت ازش نهی شدی، روز به روز توی ذهنت بزرگتر میشه، ممکنه توی ذهنت تصورش کنی و کم کم تبدیل میشه به حسرت که چرا یه چیز فوق العاده رو تجربه نکردی و فلان. ولی انگار وقتی همه چیز واست عادیه جذابیتشو از دست میده، واقعیتش رو میبینی و واقعیتش با اونی که دیگران ازش میگن، یا ازش شنیدی و خوندی یا تصور میکنی متفاوته. من اینارو تا ۱۷ سالگی تجربه کرده بودم و بعدش دیگه همه چیز جذابیتش رو از دست داد. بعد از ۱۸ سالگی دیگه دلم نخواست تکرارشون کنم.. ولی با این حال نمیگم بده و کسی این کارارو نکنه و اینا. اتفاقا بنظرم همه ادما باید تا بیست سالگی اینارو تجربه کنن. همه اینا بخشی از تجربیات زندگین که تجربه کردنشون لازمه. با خوندن پیامای کانال تانزانیا همش داشتم فکر میکردم چه الگوی بدی از یه دختر یا پسر خوب توی ذهن همه فرو کردن. حاصلش شده ادمایی که زندگیشونو بدون هیچ تنوع و هیجانی گذروندن و زندگیشون توی درس و کار خلاصه شده. بنظرم ادم باید همه چیو تجربه کنه، اگه خوشش نیومد دیگه انجامش نده. ولی کلا تجربه نکردن خوب نیست :( 

من هیچ وقت توی زندگیم از هیچ کاری نهی نشدم، هیچ وقت بهم نگفتن باید فلان مدلی باشی و فلان طور نباشی. هرچیزی رو هم توی سن خودش تجربه کردم و حتی اگه بد هم بود، خودم به این نتیجه رسیدم و رهاش کردم. شاید خیلی از مزایایی که خیلیا تو زندگیشون داشتن رو من نداشتم ولی همیشه آزادانه و بدون حسرت زندگی کردم. الانم شاید زندگیم خیلی پاستوریزه طور بنظر برسه ولی انتخاب خودمه. اینطوریم چون اینطوری راحتم نه چون اینطوری درسته.. البته با این چیزایی که من تو این کانال دیدم، پاستوریزه که هیچ، فکر کنم خیلی هم منفی‌طور باشه :)))

و اما کارای معمولی ای که من هیچ وقت نکردم: هیچ وقت با قطار سفر نرفتم (بقیه اعضای خانواده خیلییییی زیاد رفتن ولی من نه هیچ وقت :( )، تا حالا استخر نرفتم چون وسواس دارم و نمیتونم برم توی آبی که بقیه هم توش هستن، تا حالا خط چشم و ریمل و ... استفاده نکردم که خب چون هیچ وقت فلسفش رو درک نکردم و بنظرم جالب نیومده. چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه. قطار رو حتما سوار خواهم شد ولی استخر رو نمیدونم. شاید یه روزی این کارو بکنم شایدم نه..

۲ نظر ۵ موافق ۱ مخالف

۲۸۹. کتاب

کاش یکی میومد جلوی منو میگرفت که انقدر کتاب نخرم. انقدررررر کتاب خریدم که رقمش وحشتناک شده :| بازم میخوام بخرم ولی رسما دارم موجودی حسابمو به گند میکشم.

هر روز وب کتابمو باز میکنم ، به کتابایی که خوندم نگاه میکنم و به معنای واقعی کلمه لذت میبرم. انقدر عاشقشم که خدا میدونه و واقعا باعث میشه حس خیلیییی خوبی نسبت به خودم داشته باشم.

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۲۸۸. ۷ فروردین ۹۷

دختر داییم پونزده سالشه. و البته از نظر قد و هیکل و ظاهر از الان من بزرگتره چه برسه به پونزده سالگی من. اون روز داشتم نگاهش میکردم و فکر میکردم چقدر بچه‌ست. نه پونزده سالگی سن زیادیه و نه میشه تو این سن انتظار رفتار و افکار کاملا بالغانه رو داشت. واقعا ادما هرچقدر هم فهمیده باشن بنظرم زیر ۱۸ سالگی هنوز بچه‌ان. داشتم فکر میکردم چقدر احمقانست که من سال هاست دارم خودم رو بخاطر اشتباهات خودم و بیش از اون اشتباهات دیگران نسبت به خودم توی اون سن سرزنش میکنم. احمقانست که با منطق و فهم فعلی، درک و احساسات اون سنم رو سرزنش کنم. واقعا چرا این همه سال خودمو بابت چیزایی سرزنش کردم که مقصر اصلیش من نبودم .. از طرف دیگه دلم واسه ی خودم سوخت. چقدر ساده بودم و درگیر چه مسائل پیچیده ای شدم. چقدر پونزده سالگی زوده واسه ی یهویی اون همه بزرگ شدن و با اون مسائل مواجه شدن..

حالم خیلی خوبه و خودم رو بابت همه ی گناهای کرده و نکرده بخشیدم. خداروشکر..

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۲۸۷. ۶ فروردین ۹۸

سال نو رو با یه سفر خیلی جذاب شروع کردم. یکی از بهترین سفرایی بود که تا حالا رفتم و واقعا خوش گذشت. با خودم قرار گذاشته بودم پذیرای هر تجربه ی جدیدی باشم و نسبت به هر اتفاقی انعطاف پذیر باشم تا بهم خوش بگذره. سفر عید امسال ترکیبی بود از رودخونه، دشتای بسیااار زیبا و جذاب، کوه و البته بارون. سفر با این جمعی که هستیم واقعا خوش میگذره. مامان و بابای من خیلیییی آدمای پایه و اهل سفری هستن. بخصوص بابام آدم در لحظه زندگی کردن و لذت بردنه واسه همینم هم توی هر فرصتی سفر میریم و هم معمولا خیلی خوش میگذره.

توی بارون و رعد و برق توی یه دشت فوق العاده زیبا توقف کردیم، آتیش روشن کردیم، چای آتیشی و سیب زمینی زغالی خوردیم. یه شب یه خونه ی روستایی اجاره کردیم و همسایه واسه ی شام دوغ و ماست محلی و واسه ی صبحانه تخم مرغ و شیر و کره ی محلی آورد. یه جاده ی پیچ در پیچ فوق العاده زیبا، یه طبیعت معرکه، کلی موسیقی و رقص و بازی و هیجان، کلی غذا و خوراکی خوشمزه، تجربه های جذاب، یه جمع گرم و دوست داشتنی و بارونی که طراوت و زیبایی خاصی به همه چیز داده بود. دردسر هم بود قطعا چون محاله سفرای ما بدون اتفاقای غیرمنتظره باشه. اتفاقایی که ممکنه دیگران بابتش عصبی بشن یا حرص بخورن ولی ما عادت کردیم که ازشون لذت ببریم و باهاشون خاطره بسازیم.

کاش امسال سال خوبی باشه. شروعش که واسه ی من واقعا خوب بوده خداروشکر..

تصمیمم واسه امسال اینه. غر نزدن و لذت بردن از لحظه های زندگی. انعطاف پذیر بودن و حرص نخوردن و با روی باز از اتفاقات استقبال کردن.. و دوباره غر نزدن!

۳ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

۲۸۶. سال ۹۷

باورم نمیشه ۹۷ هم داره به همین سرعت و سادگی تموم میشه. امسال هیچ اتفاق خیلی خاص و متفاوتی واسم نداشت ولی سال خوبی بود. همه چیز روی یه روال منطقی و منظم بود. الان داشتم میدیدم ۱۰۸ تا کتاب خوندم که از کیفیتشون هم بسیاااار راضیم. از نظر کیفی بهترین سال کتابخونیم بوده. فرانسم به یه حد خوب و قابل قبولی رسیده. امسال از نظر درسی هم سال خیلی خوبی بود. بهترین معدلای دوران دانشجوییم رو امسال داشتم. چندتا سفر رفتم. کلی فیلم خوب دیدم. رفاقتم با مهدی وارد فاز جدیدی شد و خاطره انگیز ترین روزای امسالم روزایی بوده که اومده اینجا و با هم گذروندیمشون. از نظر خانوادگی همه چیز در آرامش بود. امسال پوریا رو بالاخره بعد از چند سال دیدم. شادبهر رو دیدم. تونستم بازم برم نمایشگاه کتاب. از نظر دندونپزشکی کلی سال جذابی بود. اندو و ترمیمی و ثابت و ... یاد گرفتم. یه دست دندون واسه یه بیمار ساختم. بی حسی زدن یاد گرفتم! چند تا بیمار ترمیمی داشتم. کلی دندون اندو کردم. لحظات جذابی رو تو بخش تشخیص و رادیو گذروندم. کلی درس کشنده رو با نمره خوب پاس کردم. دکتر هوپ و دکتر رخساره  رو دیدم. رانندگی یاد گرفتم اگرچه گواهی نامه نگرفتم. این اخر سالی یه فصلنامه و یه ماهنامه ی خفن کشف کردم. امسال هیچکسی مطلقا توی زندگیم نبود و همه چی در امن و امان بود :))) امسال فکر کنم بالاخره خودمو بخشیدم و با خودم کنار اومدم. دیگه خودمو بابت چیزی سرزنش نمیکنم..

حالم خوبه و خداروشکر بابت سالی که درکل در آرامش گذشته. بدون چالش و خستگی و دغدغه نبوده قطعا ولی از یاداوریش حالم خوب میشه..

دلم نمیخواد روی نکات منفی امسال خیلی تمرکز کنم. ولی امسال نشد که گواهی ناممو بگیرم که ایشالا توی سال جدید. کلاسای سنتورمو بخاطر فشار سنگین ترم قبل رها کردم که ایشالا از تابستون. و کلی پول بی زبون هم تو حلق یه تراپیست بیخودی ریختم :| 

میخوام که سال جدید روی همین روند و روال پیش بره. فقط دو تا برنامه جدی واسش دارم که امیدوارم بشه که انجام بشن. 


۲۹ اسفند ۹۷

۶ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۲۸۵. ترمیمی ۴

امروز بالاخره یه دندون هفت پایین نصیبم شد. از یه طرف دید و دسترسیش خیلی خوبه‌. از یه طرف ایزولاسیونش خیلیییی سخته چون زبون مریض مدام تکون میخوره و کف دهنش هم پر از بزاقه. خشک نگه داشتنش خیلی پردردسره.

امروز برعکس همیشه استادم کسی بود که مدام چک میکرد و بالای سرم میومد. دور از بیمار بهش گفتم من تا حالا بی حسی پایین نزدم. اومد بالای سرم، راهنمایی کرد تا زدمش. هم خیلی خوب گرفت هم مریض با اینکه خیلی میترسید اصلا اذیت نشد.

مرحله اول تراشو که دادم، چک کرد گفت خیلی خوبه. بعد نشست و پوسیدگیای عمیقو خودش برداشت. انقدرررر بهم برخورده بود که خدا میدونه. فکر کردم لابد کار من بد بوده. بعد دیدم واسه این اینکارو کرده که پوسیدگی خیلیییی عمیق بود و بسیار نزدیک به عصب. هر لحظه امکان اکسپوز داشت. و ضمنا میخواست پوسیدگیای خیلی عمیق دست نخورده بمونن. بعدش کف بندی و پر کردم. حتی کف بندی رو هم چک کرد. اخرش هم گفت عالی شده ^_^ و با اینکه استادیه که معمولا نمره زیاد نمیده ولی نمره ی خیلی خوبی بهم داد و کاملا هم راضی بود. چقدر خوشحالم ازینکه امروز استادم بود. شاید اگه یه نفر دیگه می بود انقدر خوب بی حسی فک پایین و یه سری نکات دیگه رو یاد نمیگرفتم و البته حتی امکان داشت اگه مثل هفته های قبل بهم سر نزنن، برسم به عصب.

مریض اولش خیلیییی میترسید. میگفت میشه جای آمپول ژل بزنید مثلا. یا خیلی سخت دهنشو باز میکرد. ولی اخرش کلی راضی بود و گفت تو بهترین دکتری هستی که تا حالا داشتم ^_^. با اینکه کلی وسط کار حرص خوردم از دستش ولی این حرفش خستگیامو شست و برد جدا..

خدایا شکرت بابت همه چی..

۰ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

۲۸۴. فاکینگ ارتو!

سیم ارتو رفت تو دستم. از یه سمت انگشتم رفت، ازون سمتش درومد :| بعد اومدم سیمو درارم، برعکس چرخوندمش، یهو دیدم سبم تا وسط تو دستمه! خالم یهو اومد دید، وحشت کرد و رفت عقب. بعد که درش اوردم فکر کردم خون نمیاد. یهو دیدم انگشتم پر خون شد. الانم هنوز انگشتم درد میکنه. این مسخره بازیای ارتو رو هم هنوز درست نکردم. فقط اینو میدونم که هیچ وقت به تخصص ارتو فکر هم نخواهم کرد! هرچقدر تئوریش جذابه، عملیش واسه من مسخرست.

این دیگه کاریه که مطمئنم هیچ وقت قرار نیست انجامش بدم. و اولین باره که فقط دلم میخواد هرجور که هست فقط تموم شه. ازین هفته تا هفته بعد که باید کارامو تحویل بدم فقط استرسشو دارم. خیلی بده جدا..

واقعا ادم تا توی هر بخشی نرفته نمیتونه درموردش نظر بده. قبلا چقدر ارتو بنظرم جذاب بود و الان چقدر دوست نداشتنی.. 

۵ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۲۸۳. ترمیمی ۳

دو تا دندون شیش بالا سهم امروز من از ترمیمی بود😅. ترمیمای قبلیو خارج کردم، پوسیدگیای جدیدو تراش دادم و دوباره پر کردم. نمره کاملو هم گرفتم. حس خوبیه وقتی استاد گفت دیگه دندون دومو خودت تراش بده و پر کن و نیازی نیست من چک کنم. کلا خوبه که مرحله اول کارمو که میبینن اعتماد میکنن و دیگه بقیشو به خودم میسپرن.. امروز خودم پیشرفت خودمو حس کردم کاملا. دیگه از توی آینه کار کردم نه دید مستقیم. واسه پر کردن هم دیگه خیلی چیزا دستم اومده و اشتباهات قبلیو نداشتم.  حس‌خوبیه ^_^

کلا اینکه یونیت خودتو داری، ست خودتو میچینی، بیمارتو خودت منیج میکنی خیلی حس جالبیه. شاید همینم که من توی اندو افتادم و استادا بالای سرم نمیان و مستقل کار میکنم هم بد نباشه حتی..

۰ نظر ۷ موافق ۰ مخالف
About me
روزمرگی‌های یه دندونپزشک
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان